نيايشنيايش، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 10 روز سن داره

امید و آرزوی مامانی و بابایی

اولین چادرت

دخترکم اونقدر علاقه به روسری و شال و چادر داری  که همیشه یه روسری یا چادر بزرگتر از خودتت رو دورت پیچیده بودی و بازی میکردی  ما مان بزرگ هم از ترس اینکه به خودت صدمه نزنی یه چادر کوچولو برات دوخت خیلی ذوق کرده بودی که مال خودته و کسی ازت نمیگیره همش سرت میکنی و باهاش نماز میخونی  امید وارم یه دختر با ایمان بشی و همیشه نمازتو بخونی بعضی اوقات هم  اصرار میکنی که باید باهاش برم بیرون اینجا هم میخواستیم بریم پارک و شما آماده شده بودی     اما بعد راضی شدی که نیاریش         ...
23 مهر 1392

نیایش و اسباب بازیهای تکراری

شاید بعدا یادت بره اما یه سبد داری پر از اسباب بازیهای ریز ودرشت که هر وقت میخوایی بازی کنی اول اینو وسط اتاق چپه میکنی و هی صدا میزنی مامان مامانی بیا بیا بازی  خسته هم نمیشی اسباب بازی جدید میارم تحویل نمیگیری  دیروز یه عروسک خواستی یه جدیدشو دادم دیدم یه جوری نگاش میکردی گفتم نمیخوای یه نگاه بهش کردی گفتی نی نی خودمو میخوام  همون که کلشو نصفه کندی اینم سبدت     ...
18 مهر 1392

نیایش مستقل

دخترم دیگه وقتشه که مستقل بشی و تو اتاق خودت بخوابی البته خودت میخوایی بعضی اوقات میگی خوابم میاد رو تخت خودم بخوابم اما بابایی مخالفه و میگه زوده تنها بمونی شاید بترسی اما میخوایم شروع کنیم ببینیم چی میشه   تختتو دوست داری و لی بیشتر برای بازی توش میری     ببینیم چیکار میکنی عزیزم ...
18 مهر 1392

عاشق پارک

عشق مامان خیلی پارک رفتن رو دوست داری مثل همه بچه ها .  تو یکی از پارکها یه ماشین شارژی کشف کردی و همیشه دوست داری همین پارک بری قبلا میگفتی بریم تاب و سرسره اما الان میگی بریم ماشین سواری دیگه زیاد سراغ سر سره نمیری نمی دونم چرا راستش یه دفعه با بابایی تنها رفتید پارک چی شده خبر ندارم شاید افتادی اما هیچ کدوم حرفی نمیزنید تا حالا ده بار از بابایی پرسیدم افتاده ؟ حتما افتاده حالا چند روز گذشته بگو اما زیر بار نمیره !!!! آخرشم نفهمیدم چرا یه دفعه ازش میترسی میگی می افتم چندشب پیش که رفتیم پارک مورد علاقت   اینم نیایش ماشین سوارم     ...
18 مهر 1392
1